بسم الله
من میخوام بنویسم ولی این قلم حرکت نمیکنه روی کاغذ...
التماس کردم...
و جمله ای با بغض و حرص داغی برایم نوشت...
گفت خواهد آمد آن مرد بزرگی که انتقام ..... را بگیرد...
و قلم خاموش شد و با چشمانی پر از اشک ...سکوت کرد
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
نظرات دیگران
بسم الله
رفیقی که هیچ وقت نا رفیقی نمیکنه...
رفیقی که اصلا بلد نیست با کسی قهر کنه...
رفیقی که هیچ وقت تنهات نمیز(ظ)(ذ)(ض)اره...
هیچ وقت از رفقات کم نمیزاره...
اگه باهاش رفقات کنی،بدجوری بهت حال میده...
عمرا یکی مثل اون پیدا کنی...
اگه گمش کنی،راحت میتونی پیداش کنی...
با معرفت...با مرام...عشق...همه چیز تموم...
اینقدر با معرفت و با مرام که اگه تنهاش بزاری،بازم میاد دنبالت...
اخه این حرفا...این کلمات...این جمله ها هیچ کدومشون نمیتونن رفقاتشو معنی کنن...
هر جای دنیا هم بگردی شبیهش پیدا نمیکنی...
اخه میدونی چیه...
هیچ رفقاتی مثل رفقات با خدا نمیشه...اخه خیلی تک این رفقات...تک هم فقط واسه خود خدا معنی میشه...
باور کن راست میگم...امتحان کن...منم اول قبول نداشتم..میگفتم نمیشه که اون خداست...نمیاد با من رفقات کنه که...ولی دست رفقات بهش دادم...مثل چیز پشیمون شدم که چرا اینقدر دیر اومدم پیشش...حالا خود دانی...
نارفیق منم...نامرد منم...اگه بدی کردم مقصر خودمم...
این معرفتُ از خودش یاد گرفتم...که بگم اره!!!
I KHEYLI KHEYLI LOVE KHODA JOOONAM
یا محمد و علی
رفیقم هوامو داره...
ذکر اخر فراموش نشه...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
بیرق ما چادر خاکی توست...
اونهایی که ادعا دارن ...
اگه تونستی واسه 5 دقیقه چادر مشکی تو این گرما سرت کنی،بیا رو صورتم گل بمال...
کی میگه همه چیز عوض شده...
کی میگه پرچم اومده پایین...
پرچم خوشگلی که با رنگ مشکی سیله میزنه تو آسمون پس چیه؟؟
تو که تمام رنگهای روی صورت به آبرنگ تبدیل میشه از شدت گرما...
تو که تا یه خانم چادری می بینی بهش میخندی که تو این گرما !!!...
بیا واسه یه بار امتحان کن...
میاد روزی که همین بیرق سیله بزنه تو صورت رنگارنگت...
بیرق ما چادر خاکی توست...
هزار سال هم بگذره ... و نسل حیوانات نوین بیشتر بشه...
بیرق مادرم اون بالا بالاها سایه میشه واسه خورشید و تمام ستاره هاش...
خدایی دلم نیومد نگم...
یا محمد و علی
پرچم نقطس...
ذکر اخر فراموش نشه...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
جدید ترین ورژن نفرین:
انشالله تو پارسی بلاگ منتخب بشی...
اول که خود صفحه اصلی میاد بالا که قربونش برم یه شش ماهی طول میشکه...
جدیدا هم که واسه راحتی کاربران بیچاره باید یه پنجره دیگه هم باز کنی دوباره شش ماه صبر کنی اگه قسمت بود مدیریت باز شه یا نه...
اخرشم بچه پسر میشه...
میری تو مدیریت!!(مدیریتی که از اون ور کنترل میشه!!)میخوای یه نوشته بدی بالا...با هزار زحمتو تلاش، بدبختی سوژه پیدا کردی میخوای بریزی تو این قلمت که بزنه تو وبلاگ همه کارتو میکنی بعد که تموم میشه ارسال میزنی...میگه!!!
هه هه هه تا 3 نشه بازی نشه...
این جا هست که نُقلو نبات طهرونی میریزم سرشون...
تازه بعضی وقتا اگه بخواد حال بده کلا از مدیریت میاد بیرون...
اوه اوه..تبلیغاتشو بگو ،کل بنر وبلاگو پوشش میده اینم یکی از حسنای خوبشه...الان که جو گیر شده...رفته تو کار سیاست بازی ...اخه تو رو به چه سیاست، قم بلاگ(مخفف پارسی بلاگ)
یه قسمت داره به نام پربازدید ترین...هر کی اینارو ببینه نمیدونم در مورد یه سروری که دم از مذهبی بودنو ،ارزشی بودن میزنه چی فکری میکنه...
وبلاگ منتخب...طرف از باباش قهر میکنه میاد یه پست میزنه کسی که اونجا نشسته خوشش میاد منتخب میکنه...
میگم قالبو این حرفا مهم نیستن میگه نوشته مهم نه قالب....
یه بار دیگه طرف چرت و پرت مینویسه...خدایی دارم میگم...میگم چرا این دفعه...
میگه خدایی نگاه کن چه طراحی قشنگی کرده قالبشو...
یه وبلاگو یه روز منتخب میکنه...یه وبلاگ 4 روز به بالا...
تو بیتشر سرور ها اگه کسی بیا کامنت ضد اخلاقی بزاره اصلا ارسال نمیشه ولی اینجا خیلی راحت هر چی بخواد بگه میتونه بگه...
(اصلا ربطی نداره که از بچه های خودشون هستن یا نه)
یه جُک میگم ولی نخندید...!!
اگه قالبتو عوض کنی، دیگه هم از این نوع نوشته ها نزنی رو وبلاگت ،اسم وبلاگتم عوض کنی،اگه امکان داره لوگوتم تغییر بدی...
شاید منتخب شدی...
ادامه دارد...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
چیه نگا داره؟؟
دیوونه ندیدی؟؟
خوب بزار حرفمو بزنم بعد بگو تو فلانی تو چیزی
بعضی وقتا میشه که آدم کلش داغ میکنه...
میخواد هر چی که تو زندگیش هست خراب کنه...
دیگه اون موقع دل و عقل اسیر دیوانگی میشن...
میفهمی؟؟
هر حرفی بگی، میزنه...!!
خوب نزن...گناه دارم
اخه میدونی چیه...
دنیا خیلی قشنگه...خیییییییییلی...
ولی اخه آدم وقتی تو کف جایی باشه که فقط ازش شنیده،خیلی دوست داره بهش برسه...
وقتی چشامو باز میکنم میبنم هنوز روی زمینم حالم ازش بهم میخوره...
از اینجا شروع میشه که یواش یواش تموم جون آدم آتیش میگره...
بخصوص جیییییییگرش...
ولش کن...اگه ادامه بدم میشه مثل وقتی که خودمو تو آیینه میبینم...
خلاصه اینکه...بعضی وقتا آدم حالش بی حال میشه...
دست خودشم نیست...
فقط یه چیزی بگم...:::
حلالم کنید!!!
باز هم منتظر بارانم و چشمامو به آسمون میدوزم...
فقط به زمزمه ها گوش میدم تا شاید...
نقطه هایی که فقط واسه خودمو،خودش تعریف میشه
........
یا محمد و علی
التماس دعا ندارم...
ذکر اخر فراموش نشه...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
میدونم که میدونی که همه میدونن که تو هم منتظر باران هستی...
هستی تا او هست و خواهی آمد کنار اقایی که آمدنش برای ما تک ارزو ست
دلگیرم ازت...
تو هم دلیگری ازشون...
از دلنوشته هایی که برای عاشقانت نوشتی یادت هست؟میدونم که میدونی نه عاشقی مونده نه دلنوشته هایت ...تو هم برای خود غمنامه ای داری...
پس میتونم بگم تو هم غریبی؟
غربت تو کجا غربت ارباب ما کجا...
خدا مرا ببخشد اگر مقایسه ای کرده باشم
خوب عباس را برای خود الگو قرار دادی...
که این چنین بین عاشقانت اسم عباس علمداری میکند...
اگه حال کنم ،فقط با همین ادب مثلا عاشقانت حال میکنم
بیا تا جواب سوال های بی جوابم را بدهی...
این که میگم همیشه مثل استخونی تو گلو آزارم میده...
خدایی تا حالا شده من یا ما به تو بدی کرده باشیم؟
تو ستاره ای از ستاره های آسمون هستی..
از گل کمتر به تو نگفته ایم...
میدونم تو هم خیلی ناراحت میشی،وقتی نامردانی با نام تو نامردی می کنند...
کاش هنوزم دم مسیحایی تو برای آنان نشانی برای زنده شدن دلهای سیاهشان بود...
کاش به آنها میگفتی که با هم دلی داریم...
فقط یادت باشد که ما تو را دوست داشتیم...و داریم
ولی حیف از این مردمان بی انصاف...
پس تو کجایی...
پس کی میایی...
باور کنم که ناراحتی...
باور کنم که تنهایی؟؟
منتظرم بیایی منتظر تو نه...
منتظر اربابم که دلم برایش تنگ میشود اگر دلی داشته باشم...
سلام ما را به اربابت برسان...
یا محمد و علی
پرچم نقطس
ذکر اخر فراموش نشه
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
اومدم از شلمچه بنویسم دیدم قلم خشک شد...یه نگاهی به خودم کردم دیدم هیچی از اون خاکهای شرهانی رو دلم نیست...گفتم چشامو ببندم شاید قولهایی رو که تو طلاییه به خودم دادم یادم بیاد ولی خاک بر سرم که هیچ!!
یه خورده به این ور اون ور نگاه کردم ...سرمو گذاشتم رو زانوم که شاید از اون لحظه هایی که شهدا منو تو فکه مهمون کرده بودن یادم بیاد ولی حیف از این بی معرفتی دلم که هیچی یادم نیومد...وای وای دیگه چی بگم که ساحل اروند... آخه من با آب اتمام حجت کردم که دیگه جز آب به کسی فکر نکنم!!
همه اینا به کنار،سرمو بازم میندازم پایین و دستمو میزارم رو دلم که سیاهیش چشمهای شهدا را اذیت نکنه،آخه من تو معراج شهدا دست رفقات دادم باهاشون...الان اگه یه نگاهی کنن میگن بیا، بازم این بی معرفتی کرد بازم این نامردی کرد...
خدایی چی بگم؟؟چی دارم بگم؟؟خیلی بدبختم!!
دیگه نمیخوام برم منطقه!!
نمیخوام بگم با معرفت هستن خودشون...میخوام بگم چرا من باید بی معرفت باشم...رفقاتِ یه طرفه که رفقات نیست..
منتظرم که ندایی بیاد...بارون آرزو میکنم...
یه بنده خدایی میگفت اگه میخوای ببینی که رفتی اونجا مثلا خیر سرت آدم شدی یا نه،نگاه کن وقتی اومدی از اونجا کارهای گذشته ضایعتو انجام میدی یا نه...
حالا من که همیشه باید شرمنده باشم چی بگم از خودم و دل ترک خوردم؟؟
پس باز باید بگم:
ای قلم سکوت کن و به زمزمه ها گوش بده...
خیلی نقطه،از سه تا گذشته
یا محمد و علی
پرچم نقطس
ذکر اخر فراموش نشه...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
از دل برایم بگو:
از دو کوهه بگم...!!
اولش بزار بگم که به خدا شنیدن کجا دیدن کجا...
وقتی وارد دو کوهه میشی اگه بخوای چیزی بفهمی باید یه خورده بیخیال دنیا بشی تا بتونی صدا ها زمزمه ها شوخی ها..تکبیر های شهدا رو بشنفی...اگه میخوای به صف شدن شهدا رو ببینی،اگه میخوای عشق بازی هاشونُ ببینی،اگه میخوای به اوج رفتناشونُ ببینی،باید یه چشم خیلی پاک داشته باشی...به خدا همه اینا بود ولی من بدبخت نه چشم درست دارم نه گوش درست...ولی بودن کسانی که تو حسینه حاج همت با خودشون حرف میزدن...!!!از نظر من ِ خر با خودشون حرف میزدن ولی نمیدونم چرا گریه می کردن و حرف میزدن...
دو کوهه یا همون خونه ی وداع...اخه اونا که دیدن میگفتن که موقع رفتن چقدر قربون صدقه هم میرفتن...گریه هایی که فقط برای خدا بود...داداش از داداش...رفیق از رفیق...پدر از فرزند...
ای بابا چی داری میگی...نه نمیشه...خدایی این قلم کجو زشت من شرمش میاد از اونجا بنویسه!!!
یه لحظه چشاتو ببند فکر کن هر نقطه به نقطه ی اون مکان مقدس ؛ آره دو کوه رو میگم یه شهید قدم برداشته...خدایی چه حسی بهت دست میده...دوست داری زانو بزنی اون خاکو بوس کنی و صورتتُ روی خاک بکشی یا نه میخوای بری یه گوشه پیدا کنی فقط گریه کنی!!!چرا جا موندی؟؟؟
اینو نگم نامریه...دوکوهه خیلی غریب بود و هست...
...........................................
بگو ما هم بخندیم:
از دور به بچه ها گفتم...بچه ها، بچه ها دو کوهه...اولش بچه های ما فکر میکردن که فقط چند تا خونستو، اتاقو عکسو اینا...!!
آقا ما پیاده شدیم از ماشین..بچه ها انگار که از لونشون ولشون کرده باشیم هی این ور اون ور میرفتن..(آبرو ریزی) بعد اقای حسن اعصاب اومد به صورت خیلی تابلو به من تذکر داد...ما رفتیم صبحونه خوردیم...اصل مطلب اینجاست که بعد صبحونه بچه های ما که تانک ندیدن مثل فشنگ رفتن سمتش...همه میرن توشو میبنن بچه های ما رفتن رو لولش خلاصه اینکه چند تا عکس گرفتیم...ولی خدا روز بعد واستون نیاره که یکی از بچه ها یه شوخی پشت وانتی انجام داد و از عقب هولمون داد و همه با کمرو کله اومدیم روی خاک...و از اینجا بود که احسان ما شد احسان کمری...
...........................................
من درس گرفتم تو چی:
اینو که میگم به خدا بهش از اخرین نقطه قلبم اعتقاد دارم...به احسان گفتم به جون ممد کار خوده شهدا بوده...یا یه حرکتی کردی که خوششون نیمده یا باهات شوخی کردن...ولی شهدا جواب این اعتقاد منو دادان...احسان واقعا کمرش درد میکرد ولی بعد از اینکه واسه برگشتن دوباره اومدیم دو کوهه احسان کاملا خوب شده بود و برای تایید این حرفم بازم رفت بالای لوله...
این موضوع باعث شد که بچه ها به خیلی چیزا پی ببرن...خییییییییییییییلی چیزا...
...........................................
تک عکس:
یا محمد و علی
پرچم نقط شده...
ذکر اخر فراموش نشه...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
یه دختره سوار ماشین شد اومد چسبید به ما، ما هی خودمون این ور اون ور کردیم بعد دیدیم نه اصلا عین خیالش نیست اومدم بهش یه چیز بگم دیدیم چرا روسری چیزی سرش نیست،یه دقه به خودم اومدم دیدیم با طرف پسره...اوه اوه اوه...فقط مونده بود که یکی ازش خواستگاری کنه...
والا دختر به این خوشگلی ندیده بودیم...!!
من به رفیقم گفتم بابا این طرف که خدا زدتش که...چرا اینجوریه...رفیق ما شروع کرد به منبر رفتن...
گفت مگه همه چیز به نماز و روزه این چیزاست...(توجیه غلطی که رایج شده)
گفتم بتمرگ سر جات بابا تو نمیخواد از این حرفا بزنی...اره اره همه چیز به همین دوتاست دیگه...طرف که نماز نخونه این میشه دیگه...هر کی میگه نماز همه چیز نیست فقط داره چرت میگه...اره بعضی وقتا هست طرف نماز میخونه تکو توک یه چیزی ؛ ولی دیگه کسی که خودشو این طوری کرده باشه نماز حالیش نیست که...اونم جای بحث داره تازه...
چیه میخوای بگی حالیشه؟؟؟پس نه تو حالیته نه اون...
حالا هی بگو زبان خیلی مهمه...زبان این میفهمه؟؟
ولی همیشه از یه حقیقتی میترسم...
بدترین آدم روی زمین حر بود...چون هم باعث شد دل اهل بیت بشکنه...هم باعث شد ارباب امام حسین(ع) جنگ کنن...ولی وقتی اومد گفت غلط کردم..امام حسین (ع) اونطوری بهش حال داد...
دیگه خدای جای خود داره...
ای بابا..هر وقت اینو یادم میاد دیگه چیزی نمیتونم بگم...
پرچم نقطه شده ...
یامحمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
وقتی هک شدم..اومدم به بچه های فنی پارسی بلاگ گفتم یه حالی به ما بدید..کمکی چیزی...بهم گفتن قالب شما واسه پارسی بلاگ نیست...!!!
دو تا چیز اضافه کردیم..پرتمون کردن بیرون حسینه ای...
دمتون گرم...
خودم درستش کردم...ولی فکر کنم بازم کار داره...سر در وبلاگ نمیاد بالا...
خلاصه اینکه...ای بابا...!!
یه حالی بین خوبی ،بدی دارم که بازم برگشتم...
یا محمد وعلی
ذکر اخر فراموش نشه...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان