سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  سلام بر مردی به رنگ جهادی

جمعه 87 بهمن 11 ساعت 4:31 عصر

بسم الله
سلام بر نخست وزیر شجاع و مقتدر ترکیه
حاج رجب طیب اردوغان

کاری به مسلمان و غیر مسلمان بودن ندارم هر چه هستیم انسان هستیم...
و تو ای اقای اسرائیل نسل کشی کردید و کاری به جز کشتن کودکان و زنان بلد نیستید
و از این جنایات لذت می بری!!
حتی میتونم بگم کدوم نخست وزیر اسرائیل این حرفو زده
وقتی داشتم زیر نویس میخوندم که حاج رجب چی گفته همین طوری به تلویزیون
نزدیکتر می شدم...
داشتم از تعجب شاخ در می آوردم اخه ترکیه یکی از پایه ثابت های اسرائیل تو بیشتر مسائل ولی انقدر این رژیم ظلم و خراب کاری کرد که تا ترکیه خونش به جوش اومد و اردغان حرفای دل مردمش را این طور به پیر مرد مردنی اسرائیل گفت
خیلی حال کردم...
ولی از یه طرف باید تاسف بخوریم بزنیم تو سرمون که چند تا کشور مثلا مسلمون اون همه زیر آبی رفتن ولی کشوری مثل ترکیه این طوری پشت مردم غزه  وایسادن و اینم از نخست وزیرشون...
شعار های مردم ترکیه با عمل شجاع نخست وزیرشون به جهان نشون داد که 
انسان های آزاده هنوز زنده اند...
به قول بچه ها سگ یکی از بچه های ترکیه می ارزه به به کل مصر و عربستان بقیه ترسوهایی که زیر آبی رفتن
خلاصه اینکه پرچمو برد بالا حاج رجب و خط نشون جدی برای اسرائیل و حامیانش کشید
ولی یکی بهم گفت هنوز زیاد جو گیر نشو تا چند وقت دیگه معلوم میشه داستان!!!
داستان از چه قرار بود کلیک کن
یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه..
پرچم خال شد


  به قلم یک امُلیسم : محمد یگان

  نظرات دیگران  


  یا کربلای غزه..

دوشنبه 87 دی 30 ساعت 10:53 عصر

بسم الله
این است پاداش مجاهدین راه خدا...
...و چه زیبا در بین زیبایی ها پیروز شدید...
بچه ها مچکریم...
 پیروزی خون بر موشکها و بمی های فسفری

یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه...
پرچم خال شد...


  به قلم یک امُلیسم : محمد یگان

  نظرات دیگران  


  نامه ای به برادرم...

جمعه 87 آذر 22 ساعت 9:51 عصر

بسم الله
اینجا هوا همیشه سرد است و من همیشه در انتظار گرما...
اینجا فقط بوی خاک و خون می آید...
به مدرسه میروم...
در مدرسه کلاس ریاضی وعلوم وهنر نداریم...
بابا رفت...
بابا رفت ولی نیامد...
برادرم به دنیا آمد ولی روز بعد از دنیا رفت...
جمله سازی را با این کلمات را حفظ هستم...
پدر...مادر...خون...شهادت...رفتن...بغض...تنهایی...ترس...
به ما فقط درس شهادت یاد میدهند...
در کلاسمان همه شاگرد ممتاز هستند...
بعد از مدرسه با بچه ها بازی میکنیم ولی نه آن بازی های قدیمی بلکه بازی با خون...
و هر کسی که در بازی برنده شود جایزه اش مدال افتخاری است که خدا به او میدهد و کنار اسمش مینویسیم...

شهید...
در کنار هم چه زیبا خوابیده اند
اینجا چیزی برای خوردن نداریم ولی غذای روحمان توکل به خداست و
برایمان کافی است...
روزهایمان را با گریه و شبهایمان را با ترس تمام میکنیم...
اسم اینجا را که یادت هست...
غزه...
و خوب میدانی جنگ معنی اش است...
این قسمت ماست و سپاس گذار خدا هستیم...
برادرانم در اینجا  به خاک و خون کشیده میشوند و در آن طرف عبا پوشان عربی به فکر اقتصاد دشمنان ما هستند...
غیرت؟؟
اینجا خون و شهادت تنها کلماتی هستند که بر زبان هایمان جاری است...
هر روز که از خواب بلند میشوم باورم نمیشود که زنده هستم...
و چه سخت است این زندگی برایمان که هر روز از تعداد خانواده ام کم میشود...
من این روزها و شبها را دوست ندارم...
ما همچنان به مبارزه ادامه خواهیم داد و پیروزی برای ماست...
ما غیرت داریم و ناموس خود یعنی وطنمان را از گرگ ها نجات خواهیم داد...
در اخر نامه ام میخواهم سوالی بپرسم...
آیا هنوز بوی مظلومیت را حس نکردی؟؟
نمی دانم نامه ام به دستت میرسد یا نه ولی امید وارم در نامه بعدی از پیروزی وطنم برایت با ذوق و شوق فراوان بنویسم...
منم مثل تو طلب باران یا بارانی شدن میکنم...
این هم پایانی مثل پایان نامه های تو...
یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه
پرچم محو شد!! 


  به قلم یک امُلیسم : محمد یگان

  نظرات دیگران  


: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :