سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  همیشه باید شرمنده باشم...

چهارشنبه 87 فروردین 14 ساعت 2:38 عصر

بسم الله
اومدم از شلمچه بنویسم دیدم قلم خشک شد...یه نگاهی به خودم کردم دیدم هیچی از اون خاکهای شرهانی رو دلم نیست...گفتم چشامو ببندم شاید قولهایی رو که تو طلاییه به خودم دادم یادم بیاد ولی خاک بر سرم که هیچ!!
یه خورده به این ور اون ور نگاه کردم ...سرمو گذاشتم رو زانوم که شاید از اون لحظه هایی که شهدا منو تو فکه مهمون کرده بودن یادم بیاد ولی حیف از این بی معرفتی دلم که هیچی یادم نیومد...وای وای دیگه چی بگم که ساحل اروند... آخه من با آب اتمام حجت کردم که دیگه جز آب به کسی فکر نکنم!!

همه اینا به کنار،سرمو بازم میندازم پایین و دستمو میزارم رو دلم که سیاهیش چشمهای شهدا را اذیت نکنه،آخه من تو معراج شهدا دست رفقات دادم باهاشون...الان اگه یه نگاهی کنن میگن بیا، بازم این بی معرفتی کرد بازم این نامردی کرد...
خدایی چی بگم؟؟چی دارم بگم؟؟خیلی بدبختم!!
دیگه نمیخوام برم منطقه!!
نمیخوام بگم با معرفت هستن خودشون...میخوام بگم چرا من باید بی معرفت باشم...رفقاتِ یه طرفه که رفقات نیست..
منتظرم که ندایی بیاد...بارون آرزو میکنم...

یه بنده خدایی میگفت اگه میخوای ببینی که رفتی اونجا مثلا خیر سرت آدم شدی یا نه،نگاه کن وقتی اومدی از اونجا کارهای گذشته ضایعتو انجام میدی یا نه...
حالا من که همیشه باید شرمنده باشم چی بگم از خودم و دل ترک خوردم؟؟
پس باز باید بگم:
ای قلم سکوت کن و به زمزمه ها گوش بده...
خیلی نقطه،از سه تا گذشته
یا محمد و علی
پرچم نقطس
ذکر اخر فراموش نشه...


  به قلم یک امُلیسم : محمد یگان

  نظرات دیگران  


: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :