بسم الله
بوی خوشی بر مشامم رسید دستی بر خاک زدم ومشتی از خاک برداشتم...دستهایم بوی غریبی می دادن؛اری بوی این خاک بود... خاک زنده بود وبا من حرف میزد..برایم گفت از نجوا ها از زهرا زهرا گفتن ها از صدای شهادتین گفتن ها...از جون دادن ها
ازپر کشیدن ها،ازنماز شبها ...از زمزمه ها
گفت بر این خاک ملائک قدم میزنن و خدا نظاره گر بر آنها، گفت مرا استشمام کن...آری بویی جز گل محمدی ویاس فاطمی نمی داد...
با صدای بلند گفت من خاک شلمچه هستم و بین خاک کربلا و من فرقی نیست...!!
گفت با وضو وارد شدی؟ با ادب وارد شدی؟
من خودم دیدیم دستهایی که با آسمان رفتن من خودم دیدم چشمان بی چشم را... من دیدم که چگونه برای رسیدن به او سبقت میگرفتن من خودم شنیدم که در حال عروج جز حسین و زهرا چیزی بر زبان نمی آوردند من خودم دیدیم تشنه پرکشیدن ؛اری من جایگاه عروج مردان بی ادعا هستم...و تو از دل من چه می دانی ؟امروز که با این خاک حرف می زنی،و بر آن زانو زده ای.... بدان که برگزیده شده ای پس به آنان که تو را برگزیدند لبیک بگو و صدایشان بزن؛او گفت : تو بگو ، برای مردان این خاک چه کرده ای ؟
جوابی نداشتم...!!
و او با من وداع کرد...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
برای رفتن به سوی دیار عشاق سفر کردیم
سفری همرا با عشق دل و صفای قلب
پس رسیدیم به خاک ولی بدون هیچ کدام..!! بر خاک شلمچه و فکه زانو زدیم تا بگوئیم که ایا امدن وشنیدن و رفتن همان دیدن خواهد شد؟دیدینی که در افق نزدیکش کربلا نمایان است ولی دریغ که چشمان کم سویمان از دین آن محروم است...
شهدا ما را برای دو دلیل خواندن یکی برای نشان دادن سیاهی دلمان و دیگری برای پایداری درجه
عاشقیمان..
خوشا به حال آنان که به سوی نور رهسپار شدن و از خود نور به یادگار گذاشتن
دست هایم را بر حصار میان خاک عاشقان و خاک دیوانگان عاشق بر شبکه های ضریح ارباب گره زدم و با اذن وارد خاکشان شدم...چشمانم را بستم تا دگر دنیای بر دلمان ظاهر نشود و دریغ که جز سیاهی دل و خورد شدن قلبم چیزی نه دیدم و نه شنیدم...شهدا سرمشق عاشقی را بر ما دیکته میکنن ولی ما آنان را به خوبی تمرین نمی کنیم...تا مثل انان به نور برسیم...
و انان گفتن عاشقی بر هر دلی حلال است...!!
یاد شهدا و زنده نگاه داشتم یاد شهدا و پیروی از آنان را هر روز بر دل خود سرمشق میکنم...
و دعا میکنم که شاید کارنامه خود را بر دست راست ببینم...
سرمشق امروز من
شهدا زنده هستن و ما مرده ایم...
یا محمد وعلی...
التماس دعا ندارم...
شادی روح داداش حسن فاتحه فراموش نشه...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان