داداشم سجاد
بسم اللهزلیخا و یوسف و انتظارش...ما و یوسفمون و انتظارمون...خاک تو سرم...نه بابا،نمیخوام حرفای خوشگل موشگل بزنم...خودتو نگاه کن ببین جرات داری به خودت بگی منتظر؟؟تو 24 ساعت چند ثانیه به یاد اقامون هستیم...؟؟اقامون باید صبح تا شب گریه کنه از دست کارهای ما...اقامون از دست ما مثلا شیعه ها خیلی ناراحته...چقدر اخه گناه...چقدر کثافت کاری...یه بزرگی گفت:اقا واسمون دعا میکنه که عذاب بهمون نازل نشه..خاک تو سرمما چقدر برای اقامون دعا میکنیم؟کی هست که اقا رو واسه خودش بخواد؟هر کسی واسه دل خودش اقا رو میخواد...اگه یه غریبه نگاهت کنه و کارهاتو ببینه میگه بیچاره اون اقایی که اینا سنگشو به سینه میزنن...اون اقا دلشو به اینا خوش کرده؟؟ زیر لب هم شاید بگه خدا صبرش بده...دل کدوم ما امام زمانی هست؟؟خدایی دیگه...کلاهتو قاضی کن...اقامون خیلی غریبه...بین منتظرهاش هم غریبه...چند تا جمعه غروب کرد و عین خیالمون نبود...یه سپری واسه خودمون درست کردیم و هر غلطی میخواهیم میکنیم ... اره اسمش اخر زمان...میگم اینا چرا این کارو میکنن...میگی عزیزم اخر زمان دیگه ..بیخیال...خیلی بدبختم...خیلی...اقا من خیلی بد کردم من خیلی گناه کردم...ولی به جان مادرت خیلی دوست دارم...اخه چرا الکی لفظ میای...پس این همه دل شکستن ها چیه...ر
وزی چند بار دل اقا رو میشکونی با کارهات؟؟اصلا کاری تا حالا کردی واسه خشنودی اقا؟؟فقط بگو اقا بیا پس کی میایی...اقا بیاد چون تو منتظرش هستی؟؟به چه امیدی بیاد؟؟ولی من این چیزا نمیدونم...من اقامو دوست دارم...مگه بدها دل ندارن...والا...یا محمد و علیذکر اخر فراموش نشه...بارون آرزو میکنم...
به قلم یک امُلیسم :
محمد یگان
نظرات دیگران
:
لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :