یا محمد وعلی…
آمدم که بگویم…که هستم…ولی دیر آمدم آیا...
درفراق یار کاری به جز مرور خاطرات نمی ماند…
از این سوزم که درخشید وپرکشید...
جاماندیم از قافله...
رفتنی شدن سخت است؟
وما صبر می کنیم چون خدا با صابران است…
حمکت...!! قسمت…!!
کلماتی عجیبی هستن… فهم و درکش برای خیلی ها سخته...
او به سوی نور رفت…
نمی تونستم قلم بزنم،چون همیشه مهر تأیید نوشته هایم را داداش حسن میزد…
انگار این دفعه هم زده است!
انشالله…
قلبم سرخ مایل به کبودی است از رسم زمونه…
دگر هیچ…
امان از دل زینب…
یا محمد وعلی…
دعا برام نکنید…
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان