سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  چی بگم!!

دوشنبه 85 دی 4 ساعت 2:12 عصر

بعد از زیارت مزار شهدا، رفتیم برای فاتحه خونی اقوام...!!

وقتی رسیدیم اونجا یه چیزایی دیدیم که باعث شد اینارو بنویسم ؟؟

خودمو دارم میگم که خیلی وجه وجوه میکنم. موندم که چی جوری تو اون یه تیکه بتونم دوام بیارم ،خیلی سخته نه؟

حالا من گناهکار چی کار کنم با اون کوچی قبر،اینو بی خیال فشار قبر چیکار کنم. یا علی!! سوال ها رو چه جوری جواب بدم.یعنی خدا به من زبون میده ... چیکار کنم..؟

الان یه لحظه تصور بکن .. مردی ودارن جنازتو میشورن ..بعدش دارن کادو پیچش میکنن.... بعد میزارنت تو یه قبر کوچولو که نمیتونه دستتو حتی تکون بدی... بعد یه چند تا سنگ روت میزان...بعدم که از همون که ساخته شدی روت میریزن...

دیگه دستت به هیچی نمیرسه به جز اعمالت..

حالا محمد برو هی گناه کن..خاک بر سرت..

دیگه چیکار میخوای بکنی به جز التماس...

بعد یه صدایی میاد:

خاموش باش که ما به تو بیم دادیم از این احول ..ولی تو لبیک نگفتی... همانا جزا بدکاران عذاب باشد...

یا الله... یا ثارالله...

دارم به خودم میگم که یه خورده به خودت برس...یه خورده تجدید نظر کن.. ببین کجای کاری بدبخت... . ببین اعمالت میتونه ابروتو بخره یا نه .. بدبخت... بیچاره

همیشه تو زندگیمون هر از چند باری تلنگر میخوریم که بابا  اینقدر به فکر این دنیا کثیف نباش!!. فکر اون دنیاتم باش.. فکر ابروت باش که اگه ازت پرسیدن شیعه کدام امام بودی بتونی بگی... خودمونم میفهمیم که از طرف خدا بوده تلنگره ..ولی کیه که گوش بده...

یه نیم ساعت آدم میشیم بعد دوباره میشیم همون آدم قبلی...

اینارو ندیدما...!! اینا رو دیدم که اینا به مخ نداشتم رسید!!

 

   

 

 

 


  به قلم یک امُلیسم : محمد یگان

  نظرات دیگران  


: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :