بسم الله
پرنده دلم داره خفه میشه از این قفسی که واسش درست کردم...هر روز یه آب و دونی بهش میدم...میام کنارش باهاش حرف میزنم...خودمو یه طور نشون میدم که انگار داره با من حرف میزنه...هر چی تو ذهنم هست واسه حرفای اون تشبیه میکنم...ولی الان که خودمو توی یه قفس تاریک میبینم، میفهمم اون از من چی میخواست وچی میگفت...حرفش چیزی به جز پر زدن و خلاص شدن از این قفس سیاه نبود.دوست داشت یه روز در قفس باز بشه به سوی آسمونش پر بزنه؛ برسه به اونجایی که کسی نباشه به جز خودشو خودش...فهمیدم چقدر داره زجر میکشه ولی کاری نمیتونه بکنه جز اینکه هر روز آرزو پر زدنو برای خودش نقاشی کنه...هی منتظر باشه که یه نفر بیاد در قفسو باز کنه با لحن آرومی بگه تو آزادی برای همیشه..سخترین نقطه پر زدن جایی هست که،همه رو درحال پر زدن ببینی ولی خودت تو قفس زندانی باشی...و تنهایی هم براش تنهاست ...و آه میکشه و به نقاشی خودش فکر میکنه...نمیدونم وقتی در قفسو واسش باز کنم باور میکنه که دیگه میتونه بره هر جا که دلش میخواد...ولی هیچ وقت از کسی دلخور نمیشه چون خودش خواسته که پرنده باشه...
ولی...
بعضی وقتا که دیگه صبرش تموم میشه میزنه به سیم اخر و خودش و میزنه به در ودیوار قفس که با تمام وجود خودشو زخمی کنه و با صدای بلند جیغ میزنه یا میپرم یا میمیرم...صدای شکستنه دلشو هر کسی میتونه بشنوفه...خودشو داغون میکنه ولی هیچکس نیست که بگه چته...چرا خودتو اذیت میکنی...راهی نداری...و غم نامه ی قفسُ واسش میخونن...اره غم نامه...میگن که خودتو اذیت نکن یه روزی میشه که پر میزنی یه روز میشه که پرواز میکنی...یه روز میشه که آزاد میشی از تنهایی...و یه عالمه از این یه رو ز یه روزا...از یه چیزی میترسم که پر زدن یادم رفته باشه...
حیف که خستگی واسم تعریف نشده ...منتظر بمانم؟
حالا اگه یه پرنده از قفس پر بزنه برسه به اونجایی که همیشه فقط ازش شنیده بود و تنها آرزوش پرواز بود باید بهش حسودی کنیم یا ناراحت باشیم...؟؟
اره خیلی سخته که همه جا؛ یه جای خالی حس کنی،ولی وقتی به اون پرنده فکر میکنم میفهمم که باید بهش حسودی کنیم...نه دنبال دلیل رفتنش باشم...هر کسی یه روز میره...
ولی خیلی کم میشه ادما آسمونی بشن...
... ................... . ..... ..... و یه عالمه از این نقطه ها که واسم خودم فقط تعریف شده...!!
داداش حسن یه سال شد که پر زدی...؟؟
یه رفیقم میگفت به زبون خودش که :خودش داده خودشم هر وقت بخواد میگره...
یه سال...
زود گذشت؟؟
پرنده دلمو با کلام حضرت علی(ع) همیشه ساکت میکنم...
کسی که از دنیا اندوهیگن باشد از قضا الهی خشمناک است؛و آن کس که از مصیبت وارده شِکوه کند از خدا شکایت کرده است... .
نمیدونم چیه این حس..!!ولی اصلا باورم نمیشه که نیست...خدا همه چیزو هماهنگ میکنه...اگه هماهنگ نبود که بهش خدا نمیگفتن...
تنها ناراحتیم اینکه چرا از دستش دادم...چرا بیشتر کنارش نبودم از این حرفا...
بازم نقطه . . . . . . .مردم زنده کُش،مُرده پرست
همین...
به هیچ کسی ربطی نداره...:
داداش حسن خیلی میخوامت...
خدا صبر زمین ها رو زیاد کنه...(هماهنگه)
یا محمد و علی
ذکر اخر خیلی سفارشی فراموش نشه
التماس دعا هم که نداریم...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان