بسم الله
سر به سجده خاک بردم
با اشک دل،خاک را گل کردم
با سوز دل، به گل جان دادم
با صدای شکسته شدن قلبم به گل شکل دادم
با تپش تپش قلبم گل را در دستانم ورز دادم
با قل قل کردن قنات دلم صدای او را شنیدم
و تصویر حقیقی خود را در زلالی آن دیدم
تصویری نه همچون تصویر آینه را دیدم
با حضوراو تصویر را به جان گل سوزاندم
در غایت سجده، خود را در کالبد گل مجسم کردم
با دستان نیازمندم روبه سوی عشقم کردم
و من دیدم خود را به حقیقتی که بودم
با چشمانم به نوری نگاه کردم؛و این ذکر را به زبان آوردم...
الهی العفو...الهی العفو...الهی العفو...
(یا همون غلط کردم خودمون)
او گفت: برای تو بود وهیچ نبود...
سر از سجده بلند کردم...
صدایی آمد...
صبر کن،سحر نزدیک است...
ریز نوشت پایان:
آمدم که چیزی بگویم ولی تو نبودی...
می روم تا خودی باشم که تو خواهی...
با ندای یا محمد وعلی و ذکر صلوات برای تو...
دعای تو را خواهم ودیگرهیچ...
خواهم آمد...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان