سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  ** چوب خط ِ صبوری **

سه شنبه 92 دی 3 ساعت 1:32 عصر

 

 

1

 

السلام علیک یا عطشان

چه بلایی سر لبت آمد  !  ؟ 

تا من و تو به وصل هم برسیم 

جان به لبهای ِزینبت آمد 

 

زینت شانه های پیغمبر 

السلام علیک یا مظلوم 

چقدرچهره ات شکسته شده! 

السلام علیک یا مغموم 

 

با تو قهرم، پدرکجا بودی ؟ 

بی من وخواهرت کجا رفتی  !  ؟ 

دلخورم ازتو؛عصرعاشورا 

بی خداحافظی چرا رفتی؟ 

 

سرعباس تا سر نی رفت 

خیمه ها گرگرفت،دعوا شد 

تا که دیدند بی علمداریم 

سریک گوشواره دعوا شد 

 

من غرورم جریحه دار شده 

شاکی از دست ِساربان هستم 

کعب نی ها مدام می گویند 

دست وپا گیر کاروان هستم 

 

سر بازار دیدنی بودیم  !

دید زلفت که ما پریشانیم 

عمه ام داد می زد ای مردم 

به پیمبر قسم مسلمانیم 

 

مَعجرم را سر کسی دیدم 

چادرم را سر کسی دیگر 

با عبایت نماز می خواند 

مشرکی پشت ِمشرکی دیگر


 

دخترحرمله چه مغرور است 

برسربام دف تکان می داد

او خبرداشت که یتیم شده ام

پدرش را به من نشان می داد

 

کاش قرآن پدر نمی خواندی!

خیزران از لب تو،دلخور شد

اولین ضربه را که زد؛ دیدم

چوب خط ِصبوری ام پر شد

 

عمه با من نبود، می مُردم

پای طشت طلا نجاتم داد

نه فقط شام ،کربلا،کوفه

خواهرت بارها نجاتم داد

 

بالهای شکسته ای دارم

پرزدن با تو،کاش راهی داشت

شام ویران به جای ویرانه

کاش گودال قتلگاهی داشت

 

علقمه،مشک،ساقی واصغر

شده سرمشق گریه هام پدر

مردن من به نفع ِزینب توست

درد ِسررا ببر ز شام پدر

 

 


  به قلم یک امُلیسم : امُل نویس

  نظرات دیگران  


: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :