سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  آدم شوندگی !!

یکشنبه 89 اردیبهشت 5 ساعت 2:35 عصر

بسم الله
تو خیابون داشتم راه میرفتم دیدم هر کاری میکنم نمیتونم چشمامو ببندم
از این همه زیبایی و خوشگلی این دخترهایی که از کنارم رد میشن...
رفیقم گفت لامستب چرا اینقدر زوم میکنی...خاک تو سرت...
گفتم بابا جان...داداش...چرا خودتو زدی به نفهمی؟این بنده های خدا واسه عمشون که خودشون تا دسته آرایش نکردن...
واسه منو تو هست که اینقدر خودشون به زحمت انداختن...
ما هم به پاس این همه الاف شدنشون جلوی آیینه و خرج کردن این همه پول واسه اینکه منو تو نگاهشون کنیم،
با کمال میل نگاهشون میکنیم...و دل مومن رو شاد کردن هم ثواب داره...
رفیفم جلوی اون همه آدم یه دونه خوابوند تو ساق پامو رفت...
این یه طرف...
حالا یه بار دیگه با همون رفیقم رفتیم بیرون اونم کجا:صادقیه...گفت چیه آدم شدی دیگه چیز بازی در نمیاری...
گفتم،داداش...
آقامون خوشگلتره...
رفیقم فکر کرد ما آدم شدیم...گفت نه بابا بهت نمیخوره از این حرفا گنده مونده بزنی...
گفتم یا الله والله خیرالماکرین...
قفل کرد رفیقم...
این بود که این شد داستان...واسه آدم شدن راه زیاده ولی همیشه از کوچه
بن بست میخواهیم شروع کنیم...
جو گیر شدنم حدی داره دیگه...!!!!!قال یگان:کارهای خوبتان را زیاد کنید تا قبل از زلزله وگرنه بدبخت
میشیم
همینی که هست...این شبا مارو یادتون نره اگه خودتونو یادتون موند...
یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش شدنی نیست
پرچم داره جون میگیره...


  به قلم یک امُلیسم : محمد یگان

  نظرات دیگران  


: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :