• وبلاگ : يگان امُل هاي مدرنيسم نشده ... امُليسم
  • يادداشت : چند شبي با امام رضا (ع) جون
  • نظرات : 11 خصوصي ، 42 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    جواب كامل اونجا جا نشد؛ باقيشو اينجا مينويسم.پس گوش كن :

    «من اين جريان را براي استادم ابو جعفر نقيب خواندم، او گفت: وقتي که پيامبرصلي‏الله‏عليه‏و‏آله‌وسلم خون کسي که دخترش زينب را ترسانيد و او سقط جنين کرد را مباحشمرد، قطعا اگر زنده بود خون کساني را که دخترش فاطمه عليهاالسلام را ترسانيدند(و آزار دادند و بيمار کردند) که باعث شد فرزندش (محسن) را سقط کند، حتما مباح مي‏شمرد.»ابن ابي الحديد مي‏گويد، به استادم گفتم:
    «آيا از شما نقل کنم آن چه را مردم مي‏گويند که فاطمه بر اثر ترس (و ضرباتي که براو وارد شد) فرزندش را از دست داد؟
    پس گفت: نه! از طرف من نقل نکن! و همين طور رد و بطلان آن را نيز از طرف من نقل نکن! چون اخبار در اين زمينه متعارض است.»(شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج14، ص193/ ر.ک: زندگي علي عليه‏السلام ،ص252)+خودابن ابي الحديد نيز در قسمتي از کلامش اعتراف مي‏کند؛ آن جا که مي‏گويد: «عَلي اَنجَماعَةً مِنْ اَهْلِ الحَديثِ قَدْ رَوَوْا نَحوَهُ، گروهي از اهل حديث (از اهل سنت نيز) مانند آن چه را شيعيان مي‏گويند نقل کرده‏اند.(شرح نهج البلاغه، ج2، ص21)+سکوني که يکي از راويان اهل سنت است مي‏گويد: «نزد امام صادق عليه‏السلام رفتم؛ در حالي که غمگين و ناراحت بودم. امام صادق عليه‏السلام فرمود:اي سکوني! چرا ناراحتي؟! گفتم: خداوند فرزند دختري به من داده (از اين که فرزندم پسرنبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود: اي سکوني، سنگيني دخترت را زمينبر مي‏دارد و روزي او بر خداوند است و بر غير اجل شما زندگي مي‏کند و از رزق شمانمي‏خورد (پس چرا ناراحتي؟).»
    سکوني مي‏گويد: (با کلمات امام صادق عليه‏السلام ) غمم رفت. آن گاه فرمود:
    «ما سَميْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ يَدَهُ عَلي جَبْهَتِهِ وَ کَاني بِهِ قَدْ بَکي وَ قالَ: اِذا سَميْتَها فاطِمَةَ فَلاتَسُبها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِْسْمُ مُحْتَرَمٌعِنْدَالله‏ِ عَزوَجَل وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبيبَتِهِالصديقة» وَ کانَ الاِمامُ لَما سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَةَ ذکر جَدتَهُ وَمَصائبَها وَلَمْ يَزَلْ يَذْکُرُ وَ يَقُولُ: وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَنقُنْفُذَ مَوْلي فُلان(شجره طوبي، محمدمهدي حائري، ص417، (منشورات شريف رضي))چه نامي بر او گذاردي؟ گفتم: فاطمه: فرمود:آه آه. سپس دست خود را بر پيشاني‏اش گذاشت و گويا گريه مي‏کرد و فرمود: حال که اورا فاطمه ناميدي به او ناسزا نگو؛ او را (کتک) نزن و نفرينش نکن (چرا که) اين نامدر نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامي است که خداوند از اسم خود براي حبيبهخود صديقه گرفته است. (آن گاه سکوني مي‏گويد:) هميشه امام صادق عليه‏السلام اينگونه بود که وقتي نام فاطمه عليهاالسلام را مي‏شنيد به ياد جده‏اش (فاطمه) ومصيبت‌هاي او مي‏افتاد و هميشه تذکر مي‏داد و مي‏گفت: سبب شهادت فاطمه عليهاالسلام ضربتي بود که قنفذ، غلام فلاني (يعني عمر) بر او وارد ساخت.
    توجه داريد که سکوني با همه وثاقتي که دارد، اينجا تعصب سني‏گري خويش را نشان داده و ذيل کلام امام صادق عليه‏السلام را حذف و تحريف نموده است. با اين حال، مطلب روشن است که سبب شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام همان ضرباتي بود که به دست قنفذ وعمر بر آن حضرت وارد شد...چنان که ابابصير از امام صادق عليه‏السلام متن کامل کلام حضرت را به اين صورت نقل نموده است:« وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلي عُمَرَ لَکَزَها بِنَعْلِ السيْفِ بِاَمْرِهِ فَاَسْقَطَتْ مُحْسِنا وَ مَرِضَتْ مَرَضا شَديدا وَلَمْتَدَعْ اَحَدا مِمنْ آذاها يَدْخُلُ عَلَيْها، سبب فوت فاطمه عليهاالسلام ضرباتي بود که قنفذ، غلام عمر با غلاف شمشير بر آن حضرت به فرمان عمرزد؛ پس (فرزندش) محسن را از دست داد و به شدت بيمار شد و هيچ يک از آزار دهندگان خويش را راه نداد (که به ديدن او بيايند)( که در کتاب شيعي بحار الانوار، ج43، ص170 اومده)تو بگو. آخه وقتي خودشون دارن مي گن اره ما کشتيم حضرت زهرا رو تو چي مي ياي ميگي؟؟واقعا برات متاسفم...اينم چند تا کتاب شيعه است. بخون:هنگامي که خواستند علي عليه‏السلام را به مسجد ببرند با مقاومت فاطمه عليهاالسلام روبرو شدند و فاطمه عليهاالسلام براي جلوگيري از بردن همسر گرامي‏اش صدمه‏هاي روحي و جسمي فراواني ديد که بيان همه آنها از توان زبان و قلم خارج است؛فقط به گوشه‏اي از آن در يک نقل تاريخي اشاره مي‏کنيم؛ وگرنه در اين موضوع، نقل‌هاي تاريخي فراوان است.
    خلاصه ماجرا همان است که در نامه خود عمر به معاويه آمده است. در بخشي از آنچنين مي‏نويسد:
    «... وقتي درب خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم) ولي فاطمه درب خانه راحجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازيانه آن چنان بر بازوي او زدم که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوي او ماند؛ آن گاه صداي ناله او بلند شد؛ چنان که نزديک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛ ولي به ياد کشته‏هاي بدر و اُحد که به دست علي کشته شده بودند... افتادم، آتش غضبم افروخته‏تر شد و چنان لگديبر درب زدم که از صدمه آن جنين او (به نام محسن) سقط شد." فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً... فَقالَتْ يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ الله‏ِ هکَذا کانَ يُفْعَلَبِحَبيبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ... ؛ در اين هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فرياد زد: اي پدر بزرگوار! اي رسول خدا! اين چنين با عزيز دلت و دخترت رفتار کردند." سپس فرياد کشيد: فضه به فريادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به ديوار تکيه داد و من اورا به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال مي‏خواست مانع (بردن علي) شود، مناز روي روسري چنان سيلي به صورت او زدم که گوشواره از گوشش به زمين افتاد...»(بحار الانوار، ج30، ص293، (چاپ جديد)؛ ج8، ص230، (چاپ قديم) و رياحينالشريعة، ج1، ص267) +آن چه بيان شد و قلم با صد شرمساري آن را بر صفحه کاغذ آورد،تنها گوشه‏هايي از ستم‌هايي است که بر آن بانوي دو جهان رفته است.(کتاب "الهجوم علي بيت فاطمه"، حسين غيب غلامي، در اين باره روايات مربوطه را خوب بررسي کرده است)