• وبلاگ : يگان امُل هاي مدرنيسم نشده ... امُليسم
  • يادداشت : زائر فرات
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    آورده ام از دريا يک چشم اهورايي
    چشمي که گمان کرده هر شب تو در اينجايي

    مي ترسم از اينکه تو آهسته بيايي باز
    خوابم برود ناگاه بر بالش لالا يي

    گفتي که مي آيم من هر جا که غم است آنجا
    غم ميرسد اما تو... نمي آيي

    چشمم به در است اينک در خلوت اين شبها
    من منتظرت هستم اي حضرت تنهايي

    به ماسربزنيد.